کد خبر: ۵۰۹۹
۰۳ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۱۵

خبر آزادی خرمشهر را از رادیوی عراقی‌ها شنیدیم

یکی از شیرینی‌های عملیات بیت‌المقدس برای سرهنگ محمود اسماعیلیان، شنیدن خبر پیروزی‌شان از رادیویی است که از عراقی‌ها غنیمت گرفته‌اند.

کوچه‌های محله لادن را برای دیدن محمود اسماعیلیان بالا و پایین می‌کنیم؛ جانباز ۷۰ درصد جنگ تحمیلی که در عملیات بزرگ بیت‌المقدس فرمانده گروهان یکم گردان شهید توسلی بوده است. باوجود چندین‌بار جانبازی و درد و رنج‌های چهل‌ساله‌ای که از جبهه به یادگار دارد، بی‌اعتنا به زخم‌هایش پدری می‌کند تا آنجا که محمد و علی و فاطمه و حسین از داشتنش به خودشان می‌بالند.

حاج‌محمود در طول مصاحبه بار‌ها بغضش را می‌بلعد. گاه نفس‌های عمیقی می‌کشد، آرام گوشه چشم‌هایش را با پشت دست تمیز می‌کند و نم اشک‌هایش را با سر آستینش می‌گیرد. شاید یاد هم‌رزمانش می‌افتد، یاد آن پل نیمه‌فروریخته خرمشهر در آن لحظه طلایی سوم خرداد ۱۳۶۱ که سرباز‌ها با افتخار روی ویرانه‌اش ایستاده بودند و سرود پیروزی سر می‌دادند.

سرهنگ محمود اسماعیلیان هم جزئی از این افتخار بوده است؛ حضور در عملیات آزادسازی خرمشهر که با برخورد ترکشی به گیج‌گاهش همراه بود و او را به کما برد. او حالا راوی عملیات بیت‌المقدس است، راوی رشادت‌های گردانی که با چهارصد رزمنده به میدان نبرد پا گذاشت، اما فقط ۱۲۰ تن از آن‌ها فرصت پیدا کردند که در شادی آزادسازی خرمشهر حضور داشته باشند و بقیه شهید شدند. شهدایی که حالا یک قاب عکس کوچک شده‌اند روی دیوار خانه‌شان تا مرهم دل داغ‌دیده مادرانشان باشند.


تجربه‌هایی که به راهیان نور ختم شد

سرهنگ محمود اسماعیلیان متولد تربت‌حیدریه است. بعد از انقلاب اسلامی به سپاه می‌پیوندد و دی ۱۳۵۸ مدتی در پادگان سردادور مشهد آموزش می‌بیند و درست دو هفته بعد از آغاز جنگ تحمیلی، یعنی ۱۵ مهر ۱۳۵۹ در قالب گردانی چهارصدنفره که فرماندهی آن را شهید بابارستمی برعهده داشت، عازم جبهه می‌شود. کارش را در جبهه با رانندگی تانک‌های «ام ۶۰» آغاز می‌کند، بعد‌ها آرپی‌جی‌زن می‌شود و سپس در سمت معاون گروهان و فرمانده گروهان انجام وظیفه می‌کند.

او در مدت حضور در جبهه، چندین‌بار در عملیات‌های مختلف شرکت می‌کند. در عملیات آزادسازی بستان از ناحیه دست و پا هدف اصابت ترکش قرار می‌گیرد و زخمی می‌شود، در بیت‌المقدس ترکش به سرش برخورد می‌کند و مدتی را در کما می‌گذراند، در عملیات مسلم‌بن‌عقیل هم خمپاره ۶۰ جلو پایش منفجر می‌شود و او از ناحیه معده، کبد و کلیه با جراحات سختی روبه‌رو می‌شود. او در طول سال‌های پس از جنگ بار‌ها در قالب کاروان راهیان نور به خرمشهر سفر می‌کند و روایت ازخودگذشتگی شهدا و جانبازان جنگ تحمیلی را برای جوانان بازگو می‌کند.

 

۴۰۰ نفر در عملیات بیت‌المقدس رفتند؛ ۱۲۰ نفر برگشتند

 

بیت‌المقدس، تیر خلاص به بعثی‌ها

عملیات بیت‌المقدس جنگ تن با تانک بود. هیچ‌کس نمی‌دانست این عملیات قرار است چند روز طول بکشد و سرانجامش به کجا ختم شود، اما همه می‌دانستند سرنوشت خانه و زندگی و کسب‌و‌کار ساکنان خرمشهر و شاید همه ایران به این عملیات بستگی دارد.

اولین ساعات ۱۰ اردیبهشت‌۶۱ عملیات بیت‌المقدس شروع شد. رزمندگان تصمیم گرفتند در مرحله اول سر پلی را بگیرند که روی جاده اهوازخرمشهر بود و بعد از آن حمله را به‌سمت مرز‌های بین‌المللی تا عقب‌راندن دشمن ادامه دهند. محمود اسماعیلیان یکی از آن رزمنده‌هایی بود که از روز‌های اول عملیات آزادسازی خرمشهر در آنجا حضور داشت.

جانباز ۷۰ درصد محله لادن در عملیات بیت‌المقدس، فرمانده گروهان یکم گردان شهید توسلی بود. او از شروع عملیات بیت‌المقدس این‌طور می‌گوید: یک ماه از عملیات فتح‌المبین می‌گذشت و در این مدت، چنان زخم کاری بر پیکر دشمن وارد شده بود که گیج و متحیر مانده بود. ۲۵ هزار سرباز عراقی کشته و ۱۵ هزار نفرشان اسیر شده بودند.

اصلا فکرش را هم نمی‌کردند که فرماندهان ما به فکر عملیات دیگری باشند. از ما که فرمانده بودیم، خواسته شده بود از مکان‌هایی که از اشغال در آمده است، حراست کنیم؛ چراکه احتمال هرگونه حرکتی از سوی دشمن می‌رفت.

اما هدف اصلی و تمام هم‌وغم فرماندهان رده بالا این بود که تیر خلاص را بزنند و خرمشهر را آزاد کنند. برای همین بعد از عملیات فتح‌المبین در فروردین ۱۳۶۱، از سمت فرماندهان ارشد دستور رسید که هدف نهایی و پایانی ما آزادسازی خرمشهر است. خرمشهری که ۵۷۵ روز در اشغال بعثی‌ها بود. قرارگاه کربلا (قرارگاه مشترک سپاه و ارتش) نام این عملیات را «الی بیت‌المقدس» گذاشت، چون همان روز‌ها رژیم صهیونیستی به فلسطین حمله کرده بود.

 

بیشتر بخوانید:

راوی ناگفته‌های جنگ

 

خرمشهر می‌آییم

حرف‌های محمودآقا در ادامه شنیدنی‌تر است: آن زمان من حدود بیست سال داشتم. در گردان ما حدود شصت‌هفتاد نفر کمتر از پانزده سال بودند و اینکه چطور خودشان را به خط مقدم رسانده بودند، هرکدام ماجرا‌هایی داشت. بیشتر افراد حاضر در گردان هم حداکثر ۲۷سال داشتند و افراد بیش از سی سال انگشت‌شمار بودند.

او ادامه می‌دهد: چقدر بچه‌های مخلصی بودند که آن اوضاع را تحمل می‌کردند. هوا گرم و شرجی بود و حیوان درنده و خزنده هم تا دلتان بخواهد در اطراف بچه‌ها پرسه می‌زد. پوتین را که از پا درمی‌آوردیم، همراه کفش، پوست پایمان هم درمی‌آمد!

۲۵ اردیبهشت، هنوز خبری از عملیات نبود. دشمن هرازگاهی برای اینکه خودی نشان بدهد، خیلی بی‌هدف، منطقه‌ای را بمباران می‌کرد. بااین‌حال، ایمان بچه‌های ما خیلی قوی بود. سعی می‌کردند به هر بهانه‌ای روحیه‌شان را تقویت کنند. مثلا پشت بلوز خود با ماژیک می‌نوشتند «مسافر کربلا» یا تابلو‌هایی کنار جاده می‌گذاشتند که روی آن نوشته بودند «خرمشهر می‌آییم» یا «تا کربلا راهی نیست».

 

پرتقال سرجایش نبود

همه بچه‌های گردان برای حاج‌محمود حکم برادر را داشتند، اما درمیان آن‌ها صادق توسلی جور دیگری با او صمیمی شده بود. صادق فرمانده عملیات کمیته انقلاب بود و مدتی هم به‌عنوان فرمانده گروهان فعالیت می‌کرد.

محمود اسماعیلیان از ابتدای گزارش هربار اسم «صادق» را می‌آورد، اشک از چشمانش جاری می‌شد، انگار رفیق صمیمی همدیگر بوده‌اند: یکی از روز‌های عملیات فتح خرمشهر مصادف شده بود با عید مبعث. آن روز صادق توسلی سوار ماشین جیپ شد تا محدوده را بررسی کنیم.

من هم کنارش بودم و یکی‌دیگر از بچه‌ها به‌نام مهدی رانندگی می‌کرد. تا خواستیم راه بیفتیم، مهدی پرتقالی را به‌دست صادق داد. روزه بود و با شوخ‌طبعی گفت این میوه را توی بهشت می‌خورم. پرتقال را گذاشت روی داشبورد و راه افتادیم. چند لحظه بعد از حرکت، خمپاره باران بعثی‌ها شروع شد و امان ما را بریدند. یکی‌شان آمد و خورد سمت راست ماشین.

مهدی وسط گردوغبار ناشی از انفجار خمپاره، یک‌دفعه ترمز زد. چند لحظه‌ای طول کشید تا گردوغبار نشست، گفتم مهدی برو تا خمپاره بعدی نخورده به ماشین. تا خواستیم راه بیفتیم، صادق آرام سرش افتاد روی شانه مهدی. ترکش کوچکی معلوم نیست چطور راهش را از زیر لبه پایینی کلاه آهنی باز کرد و به شقیقه صادق رسیده بود. خون آرام‌آرام از شقیقه‌اش می‌جوشید. او شهید شد و رفت بهشت، پرتقال روی داشبورد هم سرجایش نبود. از آن روز اسم گردان ما شد، شهید توسلی.

 

با چشمان بسته می‌دویدم

غروبِ یکم خرداد، بچه‌ها سربند یاحسین (ع) و یاابوالفضل (ع) و یازهرا (س) به پیشانی بستند. جیره غذایی‌شان را گرفتند و آماده شدند تا به سمت خط حرکت کنند. خودرو‌ها با چراغ خاموش حرکت می‌کردند. بچه‌ها بی‌سیم‌ها را خاموش کردند تا عملیات لو نرود.

یکی از رزمنده‌ها روی خاک‌ریز ایستاده بود؛ درحالی‌که قرآنی در دستش بود و بچه‌ها از زیر آن عبور می‌کردند. به‌محض اینکه دشمن منور می‌زد، همه روی زمین می‌خوابیدند. رزمنده‌ها با قطب‌نما و اقدامات استراتژیک قبلی، در مسیر تعیین‌شده حرکت می‌کردند.

هنوز گردان به میدان مین نرسیده بود که در بی‌سیم ولوله‌ای به راه افتاد؛ یگان‌های دیگر که از بچه‌ها دورتر بودند، زمین‌گیر شده بودند. منور یکی پس از دیگری می‌آمد. عراقی‌ها متوجه حضور ایرانی‌ها شدند و شروع به تیر‌اندازی کردند. آنجا ترکشی به سر حاج‌محمود اسماعیلیان اصابت و او را زمین‌گیر کرد.

حاج‌محمود با مرور این خاطرات می‌گوید: چشمانم بسته شد. هیچ‌جا را نمی‌دیدم. حاج‌محمود باقرزاده خودش را به من رساند و گفت بجنب محمود، نمی‌توانیم توقف کنیم. می‌خواست من را کول کند که مانعش شدم. بالاخره فرمانده گردان بود. به‌جز این، اگر من را کول می‌کرد، سرعتش کم می‌شد و عراقی‌ها هر دو ما را می‌زدند.

خلاصه دست من را گرفت و شروع کرد به دویدن. او می‌دوید و من هم پشت‌سر او درحالی‌که جایی را نمی‌دیدم، فقط می‌دویدم. وقتی به خاک‌ریز خودمان رسیدیم، من به زمین افتادم و وقتی به هوش آمدم، در بیمارستان اصفهان بودم. انگار یکی‌دو روزی را در کما سپری کرده بودم.

 

خبر پیروزی با رادیو غنیمتی

یکی از شیرینی‌های عملیات بیت‌المقدس برای سرهنگ محمود اسماعیلیان، جانباز ۷۰ درصد محله لادن، شنیدن خبر پیروزی‌شان از رادیویی است که از عراقی‌ها غنیمت گرفته‌اند: رادیو‌های کوچک سبز‌رنگی بود که قبل از مجروح‌شدن به‌عنوان غنیمت از عراقی‌ها گرفتیم.

شب بعد از پیروزی، درحالی‌که در بیمارستان بستری بودم، اخبار جنگ را از طریق همین رادیو دنبال می‌کردیم. صبح روز سوم خرداد بود که بعد از چند دقیقه پخش مارش جنگی، گوینده رادیو پشت خط آمد و با همان صدای لرزان و خاطره‌انگیزش گفت «خرمشهر، شهر خون و حماسه آزاد شد».

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44